اولمرت بعد از کنارهگیری یاس خود را از متوقف کردن حملات شهادتطلبانه فلسطینیها بیان کرده و گفته که «این حملات متوقف نمیشود مگر اینکه جداسازی کامل میان اعراب و اسراییلیها صورت بگیرد». البته این قصه سر دراز دارد. اسراییل در دهههای اول حاکمیت خود از تز انتقال بحران به خارج از مرزها استفاده میکرد. به این معنی که تجاوزگری و توسعهطلبی ارضی موجد ثبات داخلی فرض میشد. البته این راهکار هزینههای بزرگی در سیاست خارجی روی دست این رژیم گذاشت و نهایتا متوقف شد. از آنجاکه پناهندگان فلسطینی در اثر حملات اسراییل به کشورهای اطراف کوچ کرده بودند حملات اسراییل متوجه این کشورها شد تا بتواند باقیمانده این پناهندگان را نیز نابود نماید. حمله اسراییل به لبنان در سال 1982 در چنین چارچوبی صورت گرفت و به کشتارهای خونینی از جمله کشتار صبرا و شتیلا با واسطگی فالانژها انجامید. با این وجود حتی این حملات زمینی نیز قادر به بهبود شرایط امنیتی این رژیم نشد چرا که اشغالگریهای تازه نیروهای مقاومت تازهای را خلق کرد که این بار میتوانستند در پایگاه ملی خود آزادانه برای مواجهه با اسراییل آماده شوند و دست به حملات انتقامجویانه بزنند. تلاشهای نافرجام اسراییل برای تحکیم پایههای خود در حمله به لبنان به نحو فاجعهآمیزی منجر به تولد بزرگترین تهدید نزدیک برای این رژیم یعنی حزبالله لبنان شد. در یکی دو دهه گذشته واقعگرایی تا حدودی جای خود را در اندیشه سران اسراییل باز کرده است. درسی که گرفتند این بود که اشغالگری امنیت نمیآورد. عقبنشینی از لبنان گام اول بود. سپس عقب نشینی از نوار غزه و چیزی که اکنون اولمرت از آن صحبت میکند عقبنشینی از کرانه باختری است. با این وجود هنوز تاریخ درسهای بیشتری برای اشغالگران دارد. این که ظلم و ستم هیچ گاه نمیتواند دائمی و باثبات باشد و ثمره آن چیزی جز نابودی ظالم نیست. نمیتوان شریانهای حیاتی غزه را بست و زجر مردمش را به نظاره نشست و انتظار امنیت داشت. دروغگو خود اولین قربانی دروغگویی خود است چرا که هر لحظه میپندارد دیگران نیز به او دروغ میگویند. ظالم نیز اولین کسی است که به انتظار انتقام از خود نشسته است. مگر میتوان سرزمین یک ملت را غصب کرد و در آن دولتسازی کرد و ملتسازی کرد، ملت اصلی را زیر شکنجه و کشتار گرفت و زجر داد و با این همه منتظر نابودی محتوم نبود؟
|
سیاست داخلی |